تریتا نیوز

منو اصلی

  • صفحه اصلی
  • اقتصاد
  • واریته
  • سلامت
  • درباره ما

logo

  • صفحه اصلی
  • اقتصاد
  • واریته
  • سلامت
  • درباره ما
  • پرداخت تسهیلات بانک صنعت و معدن در ده ماه ۵۴ درصد افزایش داشت

  • با برگزاری مجمع عمومی عادی به طور فوق العاده؛ اعضای جدید هیأت مدیره بیمه تجارت‌نو معرفی شدند

  • بانک رفاه کارگران قدرت خرید بازنشستگان را افزایش می‌دهد

  • فرایند استعلام و تایید دریافت چک توسط ذی نفع اعلام شد

  • سودخالص بانک کارآفرین ۵ برابر شد

  • رونمایی از نسخه جدید همراه بانک سینا

  • موفقیتی دیگر برای سومین شرکت بزرگ بیمه‌ای؛ منطقه ۴ بیمه دانا به باشگاه هزار میلیارد تومانی‌ها پیوست

  • تمدید مهلت ثبت نام شرکت در نخستین جشنواره قرآن و عترت بانک کارآفرین در پی استقبال بی نظیر همکاران

  • امضاء تفاهم نامه میان بانک کارآفرین و دانشگاه فردوسی

  • پرداخت بیش از ۲۰ هزار و ۷۰۲ میلیارد ریال تسهیلات قرض الحسنه ازدواج از سوی بانک رفاه کارگران

واریته
صفحه اصلی›واریته›ناتمامی زندگی، گریزناپذیر است/ ننوشتن مهمترین بحران نویسنده

ناتمامی زندگی، گریزناپذیر است/ ننوشتن مهمترین بحران نویسنده

توسط اپراتور خبر
۱۳۹۶-۱۰-۱۱

نویسنده رمان «ناتمامی» با بیان اینکه یکی از بحران‌های مهم برای نویسنده بحران ننوشتن است گفت: همه تلاش نویسنده این باید باشد که مخاطبش را به لذت قصه‌خوانی برساند.

 «ناتمامی» دومین رمان زهرا عبدی است که در فاصله کمتر از یکسال پس از انتشار به چاپ چهارم رسیده است. وی پیش از این رمان «روز حلزون» را نیز منتشر کرده بود که با استقتبال نسبتا خوبی از سوی کتابخوانان مواجه شد.

عبدی دارای مدرک کارشناسی ادبیات فارسی و نیز کارشناسی ادیان و عرفان از دانشگاه تهران است و در مقطع  کارشناسی ارشد در رشته ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی نیز تحصیل کرده است.

دومین رمان او که کاری تحسین‌برانگیز از منظر زبان روایت است و نامزد نهایی دو جایزه ادبی «شیراز» و «احمدمحمود» بوده، بهانه این گفتگو است، گفتگو با نویسنده‌ای که این روزها در انتظار انتشار سومین رمان خود است.

* مساله‌ رشک‌برنگیز در رمان «ناتمامی» اطلاعاتی است که داستان در دل زبان روایت به مخاطبش منتقل می‌کند. این به معنی آن است که نویسنده دامنه اطلاعات و توانایی خلق تشبیه و استناد بسیاری در خود دارد. می‌خواهم بپرسم این توانایی در شما حاصل چیست؟

بگذارید سوال شما را کمی غیرمستقیم پاسخ بدهم. یکی از بحران­‌هایی که نویسنده را تهدید می­‌کند، بحران ننوشتن است. تصور کنید کسی ادعا کند دونده است و ندود و یا کسی ادعای خنیاگری کند اما از سازی، صدایی نسازد. چقدر هولناک است؟ برای یک نویسنده هم ننوشتن بزرگ‌ترین بحران است. برای این که این بحران رفع شود به نظر من هیچ روانپزشک و هیچ نسخه­ دارویی جز خواندن و پناه بردن به کتابخانه و مطالعه و تحقیق، وجود ندارد. باید اینقدر بخوانی تا به انباشت ذهنی برسی و بعد از این مرحله هم بگذری تا به سرریز برسی. وقتی به این حال رسیدی، آن دونده­‌ای هستی که پاهای چالاکش، افتاده به بی­قراری و مسیر دیگر برایش جزیی از مقصد است.

سرریز حالت بسیار مهمی در نویسنده است. اما مهمترین چیز این است که قبل از سرریز، آنچه می­‌خوانی باید درونی­‌سازی شده باشد. باید بخوانی و انباشت کنی و در ذهنت آنقدر با آن مفاهیم دربیفتی تا بتوانی جهان ذهنی خودت را به شیوه­ کاملا منحصر به فردِ خودت، بسازی و به نگاه بی­‌تکرار ِ یگانه­ خود برسی. وقتی به این سرزمین موعود رسیدی، می­‌بینی اینجا همان جایی است که نویسنده به خلق می­رسد.

پس پاسخ سوال شما این است که وقتی این چرخه­ خواندن و انباشت و درونی‌سازی و سپس سرریز را به وسواس و به سخت‌گیری طی کنی، متنی که خلق می­‌کنی متنی است که همه­ عناصرش نه به کمال بلکه به رضایت نسبی، سر جای خودشان نشسته­‌اند از هستی‌شناسی بافته شده در مضمون داستان بگیر تا دامنه­ اطلاعات. پس توانایی نویسنده در خلق متن خوب به تلاش او در حفظ کیفیت این چرخه برمی­‌گردد. این چرخه را مدام دوره می­‌کنم و اگر خُردک شرری را در اثر من می‌­بینید، از همین دوره است.

* من با نکته و ایده شما برای معرفی این چرخه موافقم اما حس می‌کنم گاهی در این چرخه داستان مغلوب عناصری می‌شود که قرار است آن را بسازند. بگذارید مثالی بزنم. می‌گویند یک خانه ساخته‌شده از انبوهی آجر است اما انبوه آجر را نمی‌شود نام خانه رویش گذاشت. من در «ناتمامی» حس کردم که وسواس شما در پرداخت زبانی و استفاده از تعابیر، توصیف‌ها و اصطلاحات گاهی اصالت داستان و تعلیق و کشش و حتی شخصیت‌پردازی را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. این را چطور تفسیر می‌کنید؟

من ادعا نکرده‌­ام که همه­ عناصر را سرجایش چیده­‌ام. همچنان که من تا کنون با اثری برخورد نکرده‌ام که همه­ عناصر متن به کمال و تمام بدون کوچکترین لغزش ذهن انسانی، سرجایشان نشسته باشد. به نظر من با توجه به اینکه بخشی از متن را خواننده می­‌سازد و این رابطه بر مبنای تکمیل همدیگر ادامه دارد، پس متن همواره دارد خودش را کامل می­‌کند. ادعای کامل بودن یک متن مثل این است که با یک سطح برآمده و مقعر به جای تحدبِ کاسه، زیر باران بایستی و بخواهی آب جمع کنی. من ادعای کامل بودن متن را ندارم و هر متنی با توجه به آن چه بیشتر سرریز کرده، جنس خوانندگان خود را برمی­‌گزیند. برای همین است که گاهی اثر کسی به دل ما می­نشیند و گاهی نه.

باید بدانیم که البته پسند ما از متن، با توجه به پیش­انگاشت­‌های ما، با هم فرق دارد. تقریبا ممکن نیست کسی با هر نوع متنی برخورد کند و این برخورد زیر سایه هیچ گفتمانی نباشد. وقتی شما حتی به عنوان فردی با یک هویت نژادی خاص با یک متن (داستانی یا غیرداستانی، پژوهشی و…) مواجه می‌شوید، قرائت شما از متن با قرائت فرد دیگر از هویت نژادی دیگر تفاوت خواهد داشت چه برسد به اختلافات مفهومی، برداشت­‌های متفاوت زبانی و از همه مهم­تر ایدئولوژیک. عکس‌العمل‌های جذب و دفع ما نسبت به هر اثری نشان دهنده آن نگاه ناظرِ درونی شده­ ما است. برای همین است که من مثلا از شما این نظر را می‌شنوم که این سبک متن را نپسندید و از کسان دیگری می‌­شنوم که آنچه را شما نپسندید، آن‌ها پسندیده‌­اند. علت هم به نظر من برخورد با متن از نوع مصرف مولد است. در اینستاگرام صفحه‌­ای به اسم «ناتمامی/ روزحلزون» وجود دارد که کمابیش نقد و نظرات دوستان را آنجا بازنشر کرده‌­ام. بد نیست سری بزنید و ببینید از قضا در نزدیک به دویست یادداشت موجود، آنچه را شما ضعفِ متن انگاشتید، دیگر خوانندگان به عنوان نقطه­ قوت ستوده­‌اند. وظیفه­ بنده این میان به عنوان نویسنده صد البته دیدنِ حفره­‌های متن است. باور دارم که متن، قطعا حفره­ دارد و اصلا تمام سعی من بر این است که ببینم حفره‌­ها موذیانه خود را کجا پنهان کرده‌­اند.

در دادوستد بین نویسنده و خواننده، آنچه خواننده به نویسنده در قبال متن­ش می‌­دهد، زمان و عمرش است یعنی گرانبهاترین گوهر هستی. همیشه به خودم می‌­گویم شرمت باد اگر گوهر عمر بستانی و در قبالش، چیزی درخور عرضه نکنی. پس من هم تمام سعی‌­ام را می­‌کنم را تا متن من، اندکی درخورِ توجه خوانندگانم باشم. تا چه قبول افتد و …

* به نظر می‌رسد آنچه در ناتمامی روایت می‌شود به ویژه درباره مناطق و افرادی خاص از تهران و نیز جنوب ایران  مبتنی بر تجربه و پژوهش فردی نویسنده است. دوست دارم بدانم تا چه اندازه این نظرم صحیح است؟ 

تحقیق درباره رمان بخش بسیار مهمی از فرایند نوشتن من است. بعد از رسیدن به ایده­ ناظر که رسیدن به آن هم خودش حاصل مطالعه و تحقیق و تجربه زیسته است، تحقیق و مطالعه و مصاحبه پیرامون مضمون، قبل از نوشتن رمان، برای من آغاز می‌شود.

تحقیق باعث بال و پر یافتنِ بیشتر شخصیت‌­ها و مضامین می‌شود. من سال‌­ها در مناطق جنوب تهران کار کرده‌­ام و آنجا را خوب می­‌شناسم. آذربایجان و فضای گرم جنوب کشور را هم مصاحبه داشتم و هم به خاطر ارتباطات خویشاوندی ثانویه در تجربه­ زیسته­ خود، دارم. بیشتر شخصیت­های جنوب شهر تهران در رمان ناتمامی، حاصل مصاحبه و گفتگو بوده است و نیز برای دریای جنوب، با چندین ناخدا مصاحبه کردم و برای بخش قاچاق، هم با قایقران‌­ها و کایاک­‌سواران صحبت کردم و هم با زنان شوتی(حاملان کالای قاچاق).

تحقیق و مصاحبه و تجربه­ زیسته در روابط ضربدری با یکدیگر به نقطه‌­ای می‌رسند که ناگهان حس می‌کنی شخصیت­‌ها جان گرفته‌­اند و حتا خودشان دست به انتخاب می‌زنند و سفر می­‌کنند و دچار تغییر و تحول می شوند. اما نکته­ بسیار مهمی اینجا وجود دارد و آن هم این که تمام این تحقیقات و تجربه­ زیسته اگر ظریف به خورد قصه نروند و به خلق حوادث داستانی و گره و کشمکش و پیش بردن ایده­ ناظر منجر نشوند، در رمان هیچ جایگاه و اهمیتی ندارند. همه­ این تلاش‌­ها باید داستان را برساند به جایی که شهرزاد رساند. یعنی خواننده را لذت قصه شنیدن، بچشانی.

* من با پایان بندی ناتمامی نتوانستم ارتباط بگیرم و متوجه نشدم که چرا این همه داستان و قصه روی هوا باقی ماند و برایشان تصمیمی نگرفتید. البته خواندم که در خیالتان اتفاقی رخ داد اما واقعیت چه؟ قصه چرا باید پایانی چنین ناتمام داشته باشد؟

ارسطو می­‌گوید پایان داستان باید گریزناپذیر باشد. گریزناپذیر یعنی خواننده باید در پایان به این حس برسد که مسیر طی شده توسط داستان، یگانه مسیری بوده که باید طی می­شده است. مسیر داستان از ابتدا بر دو مضمون اصلی استوار است: ۱- اگر قصه را هم مجازات تلخی است/ به تکرار آن است ۲- ناتمامی در زندگی بشر، گریزناپذیر است.

سولماز شخصیت اصلی قصه است. اوست که بار تغییر شخصیت را در داستان به دوش می­کشد. بنابراین با توجه به دو مضمون اصلی، این پایانِ گریزناپذیر باید بر او حادث شود. بنا بر دو مضمون اصلی داستان، قصه­ زندگی او هم دچار مجازاتِ تکرار است. او هم مثل گیلگمش ناتوان از برگرداندنِ دوستش هست. ناتوان از پس زدنِ مرگ. او هم درست مانند پدرش زیر آوار میماند. او دو نیمه دارد. نیمه­ روشن از پدر و نیمه­ تاریک از سمت جدِّ مادری. نیمه­ تاریکِ جدّ مادری روی سرش خراب می شود. درست مثل آوارِ معدن که آوارِ سرنوشت بود روی سر پدر. پدر و