بیگانه هایی آشنا
فیلم «هفت ماهگی» را باید با دقت دید. چون که محل بحث است.
برخی بر این باورند فیلم هاتف علیمردانی پر از چاله است. چاله هایی که پر نمی شوند یا پر نشده رها می شوند. برای همین باید همه جوانبش را دید و سنجید. نشانه هایش را وارسی کرد. شرایط امروز را در نظر گرفت و در آخر به یک نتیجه گیری رسید. فکر می کنم فیلم، قابلیت این را دارد که تحلیل شود؛ تحلیل و نه نقد. قرار نیست صرفا در پایان به این حکم برسم که فیلم خوب است یا بد ؟ فقط تحلیل است و در این نگاه البته می توان به خوب و بد بودنش هم رسید. بیایید بدون غرض به فیلم نگاه کنیم. هفت ماهگی با تصویر یک اسب شیشه ای و مقداری لوازم آرایش شروع می شود و مهرداد (حامد بهداد) و رعنا (باران کوثری) در بک گراند به صورت محو و فلو در حال صحبت اند. رعنا دارد درباره روز زایمان حرف می زند و مهرداد انگار بی حوصله است.اسب شیشه ای عنصر مهمی است. تار بودن آنها هم همینطور. این ابهام و تاری تصویر، تار شدن رابطه آنهاست. اسب هم نشانه دیگر همین مساله است. اسب یعنی رهایی و اینها رها نیستند. شیشه ای است پس وضعیت سرد است و از آن مهمتر اسب جلوی آیینه قرار گرفته و به صورت کاذب دوتا شده است. پس اینها پیشگویی رابطه سرد بین مهرداد و رعنا را به ما می گویند و اینکه در پایان آن آیینه فرو خواهد ریخت و از آن دو ، یکی می ماند.فرو ریختن هم که با زلزله روی می دهد و اتفاقا زمان زلزله همین تک اسب بدون آیینه، تکه می شود، پس همان یک نفر هم که می ماند، روحاً و جسماً تکه تکه شده است. اما این یک نفر چه کسی است؟ آیا فیلمساز با نشانه ها به ما می گوید کدام یک از این دو که هنوز ندیده ایم شان در پایان می ماند؟ بله. بلافاصله ما ترانه لالایی می شنویم و رعنا را می بینیم که با اسباب بازیهای کودک به دنیا نیامده رویا می بافد. ترانه پایان نمی یابد و درست روی واژه لالالالالالا می ماند. انگار که لالایی گفتن مادر یعنی رعنا به پایان نخواهد رسید. نوار دستگاه پخش به ما می گوید لالایی در کار نیست. پس می توان پیش بینی کرد پایان فیلم ما با مهرداد می مانیم. مهردادی که از ابتدا چندان برایمان شخصیت دلچسبی نیست. زود از کوره در می رود. اما مگر رعنا، رفتارش با مهرداد تفاوتی دارد؟ او هم از کوره در می رود. به زمین و زمان مشکوک است. این شکوه رعنا آیا مربوط به دوران بارداری و طبیعی است؟ یا بهانه است؟ به نظر مورد دوم است. اصلا این دوران هفت ماهگی در بارداری خودش یک مرحله از زندگی محسوب می شود که با درد و تلخکامی همراه است. فیلم آدم هایی را نشان می دهد که بدون ارتباط با خانواده و یکدیگر و گذشته پا در هوا مانده اند. ظاهرا رعنا در یک فضای شلوغ با خانواده مهرداد زندگی می کند، اما تعلقی به آنها از خود نشان نمی دهد. جای نسلها با همدیگر جا به جا شده است. مثلا مادر مهرداد (فرشته صدر عرفایی)غرق در تکنولوژی و مواهب امروزی و از آن نسل مادران سنتی بریده است.
در مهمانی ابتدای فیلم مادر است که موبایل به دست از مهمانان عکس می گیرد. خیلی حرفه ای و وارد کارش را انجام می دهد و آن سو رعنا همچون زنان سنتی مودب گوشه ای نشسته است.مابقی تقریبا از نسل جوانند اما آگاهانه همگی یتیم اند. طناز (پگاه آهنگرانی) و حتی سالومه (هانیه توسلی) هم در آن جمع تنهایند و بعدا می بینیم که هر کدام وابستگی هایی دارند. جمع آدم های فیلم، یتیمانی هستند در یک جهان بزرگ و با احساسی از عدم تناسب و عدم ارتباط.آنها در یک کلام بیگانه هایی هستند که آشنا می زنند. چرا آشنا ؟ چون خود ما نیز در دل همین دوران و همین روابط زندگی می کنیم و هر کدام ما به یکی از آنها احساس نزدیکی می کنیم.البته هفت ماهگی درباره بحرانهای دوران بارداری هم هست. دورانی که از فیزیک تا خلق و خوی زنان دچار تغییر می شود و آنها نسبت به همه چیز حساس می شوند. وقتی رعنا در آشپزخانه نشسته و اولین بار سالومه وارد آشپزخانه می شود و از آن خارج می شود،رعنا بوی غذا را بهانه می کند تا از پیش مادر مهرداد به سالن برود. بوی غذا در ذهن رعنا معنای ویرانگری و طراوت خود و زیبایی و جوانی سالومه را دارد و اشتها و هوس های مردانه. اینها ظرافت هایی است که در فیلم دیده می شود و دقیقا در صحنه بعد، یک سکانس طولانی جرو بحث بین رعنا و مهرداد را داریم و بازی پر استرس باران کوثری که سنگینی فضای مهمانی با سنگینی خود رعنا در هم می شود و اینجاست که بازی کوثری با بیشترین حد استفاده از دستها و سر به جای بدن ، لحظات قابل باوری را می سازد. اما این نکته که از دید عده ای فیلم را مملو از چاله و پرسش های بی پاسخ می دانند هم حایز اهمیت است. به نظرم فیلم، با انتخاب کردن چنین شخصیت هایی اصلا نمی خواهد سراغ کلیشه های رایج پاسخگویی به پرسش ها برود. به این معنا که فضای فیلم و داستان آنچنان است که گویی برای انجام امور، راهی وجود ندارد. اما نه اینکه همه چیز منفعلانه باقی می ماند.اتفاقا آدم های فیلم ، مرتب در حال انجام کاری هستند. اما هیچ کنش و کردار و رفتار آزمون پس داده ای قابل پذیرش نیست. مثلا ظاهرا در سکانس بعد از زلزله که فرصتی پیش می آید تا سالومه و مهرداد از گذشته بگویند و خیلی چیزها را برملا کنند، اما عملا کلیشه رایج ارتباط بین شان شکل نمی گیرد.یا مساله شوهر طناز و بحث مهریه بی نتیجه می ماند و این بی نتیجگی را نباید در این فیلم به عنوان چاله و حفره دیدش. بلکه در ادامه همان معنایی است که گفتم.یعنی اموری که راه به جایی ندارند و شک مهرداد به رعنا و رفتن اش به مرزن آباد هم به همین دلیل بی نتیجه و بدون یافتن سرنخی رها می شود.به هر روی هدف نگارنده از نوشته حاضر این است که بگویم شاید فیلم هفت ماهگی خیلی فیلم خوبی به نسبت کارهای قبلی هاتف علیمردانی نباشد، اما فیلم بدی هم نیست.باید عادت کنیم به نوع دیگری از نگاه که سرچشمه اش از نسل تازه می آید. فیلمسازان جوانی داریم که به سینما، به گونه ای دیگر می نگرند.در سینمای امروز ما درست است عنصر داستان که روزی عنصر اصلی و ماده خام فیلم ها بود، کمرنگ و گاهی اوقات به کل حذف شده است اما همچنان پایبند به روایت و خلاقیت های دیگری هستند که نمی توان ساده از کنارشان گذشت. ضمن اینکه بلافاصله همین حرف خود را هم رد می کنم و به شخصه معتقدم کار کسانی چون علیمردانی خیلی هم نوآورانه و متفاوت نیست. بگذارید یک مثال بزرگ بزنم و بحث ام را پایان دهم. یاسوجیرو ازو در فیلم صبح بخیر محصول ۱۹۵۹ یک محله را تصویر می کند و رابطه چند خانه و همسایه بودن و ارتباطات بین آنها را نشان می دهد . در این بین دو کودک از یک خانواده هوس داشتن تلویزیون کرده اند و آنها برای بدست آوردن تلویزیون و راضی کردن پدرشان به خرید سکوت اختیار می کنند و به سکوت معترضانه شان ادامه می دهند. ما مرتب بین این خانواده های همسایه رفت و آمد داریم و از دید هر کدام دیگری را قضاوت می کنیم. فیلم در نهایت با خرید تلویزیون تمام می شود و آن دو کودک هم به وصالشان می رسند اما بسیاری از خرده داستانهای این چند همسایه رها می شوند. درست مشابه همین وضعیت درهفت ماهگی هم رخ می دهد. داستان سالومه و طناز و امیر حسین و … رها می شوند و فقط کودک رعنا به دنیا می آید . این هم خودش نکته ای است. انگار فیلمساز به ما می گوید شما به همه در فیلم من توجه کردید، الی آن کس که باید می کردید: کودک رعنا.